تماس   آشنایی    مقاله    گفت‌وگو‌    صفحه‌ی نخست‌ 
 
 

گفتگو با گیسو شاکری


جوامع نامتعارف و استبداد زده، هویت‌ فردی را برنمی‌تابد. شتاب هستیریک این جوامع در به حد نصاب رسیدن و مقبولیت یافتن، بازمانده‌های مقاومت و پایداری را در زیر چرخ دندۀ‌هایش خُرد می‌کند، تا اینکه تفکر و مَنشٍ مستقل را به سکتۀ مغزی دچار کند. در این جوامع «اقلیّت» هرگز محلی از اعراب نخواهد داشت. این حکم الهی، هم از جانبِ اکثریّت بی‌شکل مُهرتأئید می‌خورد، و هم از سوی عقوبت دیدگان منفرد به رسمیّت شناخته می‌شود.



در عرصۀ «سیاست» آن‌چه که از بوستان بی‌بارو بر «پولتیک ایرانی» عبور می‌کند، بوی دلشوره و ماندگی می‌دهد: مسلمانی و یهودایی، مسیحایی و بودایی، گرایش به چپ یا راست، ملّی یا ظلِّی آل «علی»، انگاری رختهای عاریتی‌ای هستند که در دستان مردمان این ولایت، دست به دست می‌چرخند.



در گذرگاه و گردنۀ «فرهنگ» آش آن‌چنان شوراست که «بی‌فرهنگی» شرط بقا و راهِ سعادتِ این دنیایی انسانِ آزادیخواه و اندیشمند ایرانی‌ست: کیش شخصیّت، عزیزدردانگی، تاسی از «خدا»، اقتدا به مراد، سرگشتگی مرید و... دانه‌های پخش و پلا شدۀ این تسبیح نظر کرده است. در این بازار مکاره، یافتنِ عزیزانِ به جا مانده از دوران رفاقتها و دل سپردن‌ها کار ابراهیم خلیل است.



با این دلشوره و امید، و در مَعیت استکهلم سپید، به دیدار آوازخوان «مردم در زنجیر» گیسو شاکری می‌روم. دیدار با او باید رنج سفر و زهر حَضَر را شسته و با خود برده باشد.










* * *










مجید خوشدل: خانم گیسو شاکری، به سایت دیدگاه، ستون «میهمان» خوش آمدید. خوشحالم که دراین گفتگو شرکت می‌کنید.



گیسو شاکری: خواهش می‌کنم. من هم خوشحالم که با شما گفتگو می‌کنم.



مجید خوشدل: می‌خواهم این گفتگو را با یک معترضه شروع کنم: دراین سالها به صورت‌ها و صداهای بسیاری عادت کرده بودیم. خیلی‌ها قلب‌مان را شکستند! شما که خیال شکستن دل ما را ندارید؟!



گیسو شاکری: (مکث) نه، خیال شکستن دل شما را ندارم! اگر این قصد را داشتم اصلاً شروع نمی‌کردم. شاید نتوانم به شما قول بدهم که دلتان را نمی‌شکنم، امّا با قولی که به خودم داده‌ام، می‌دانم که نمی‌شکنم!



مجید خوشدل: من همیشه دل نگران آن قسمت از اظهار نظرها، و آن بخش از زندگی اجتماعی‌مان هستم که فرداهای نه چندان دور بند و تبصرۀ «تجدیدنظر»هایمان می‌شود. یعنی همان دورنمای عمومی زندگی اجتماعی بسیاری از ایرانیان تبعیدی.



گیسو شاکری: این موضوعی است که خود من هم خیلی به آن فکر کرده‌ام، و همین فکر کردن باعث شده که من دیوار محکمی به دور خود بکشم. آن‌قدرها که گاهی، بیشتر از حد معمول از «خود»م مواظبت می‌کنم. شاید بخشی از آن ناشی از ترس باشد. می‌دانید؟ وضعیت ما مثل طناب نازکی شده که باید مثل یک بندباز روی آن راه برویم.



مجید خوشدل: بله خانم شاکری، همان‌طور که توجیهات ما گسترده‌تر می‌شود، سقف آسمان ما هم کوچک‌تر می‌شود. باری، بیائیم مسیر گفتگویمان را پی‌ بگیریم: با خاطرات شما از قیام 57 از میدان انقلاب عبور می‌کنیم. با مرور بخشی از فعالیت‌های هنری‌تان، از کوچۀ فرهنگ و هنر می‌گذریم تا به خانۀ گیسو شاکری برسیم. در مقصد نهایی، ما سؤالهای خصوصی‌تری از صاحبخانه می‌پرسیم. خب، چه فکر می‌کنید؟!



گیسو شاکری: (با خنده) بگذارید فعلاً شروع کنیم تا بعد ببینیم به کجا می‌رسیم! ممکن است در راه خسته شویم!



مجید خوشدل: مطمئن باشید که این راه را با هم خواهیم پیمود. امّا شروع می‌کنیم از دورۀ انقلاب ایران، که شما باید جوانی بیست و پنج ـ شش ساله بوده باشید. آیا تظاهرات زنان ایرانی در «بهارآزادی» هنوز یکی از مهمترین خاطرات شما از آن دورۀ تاریخی است؟



گیسو شاکری: بله، و یکی ازخاطرات تلخ من است. تظاهرات زنان و پیامدهایش، شروع تلخی‌ها و تلخ کامی‌های انقلاب بود.



مجید خوشدل: از آن واقعه چه چیزی را به خاطر دارید؟



گیسو شاکری: تقریباً همۀ لحظات آن را به یاد دارم؛ آن شورو اشتیاق رفتن به تظاهرات، آن برنامه‌ریزی‌های اولیه... می‌توانم بگویم که یک ترس اولیه هم همراه ما بود. در آن روز، انگار همه چیز خیلی سریع و غم‌انگیز اتفاق افتاد: آن شعارها و کتک خوردن‌ها، آن فرار کردن‌ها. ما خیال می‌کردیم که بعد از قیام، آن دوران دررفتن‌ها و در کوچه پس کوچه‌ها دویدن و مخفی شدن، دیگر تمام شده. ولی دوباره می‌دیدیم که همان وضعیّت سابق است. یعنی شنیدن شعارهای تلخ و کتک زدن زن‌ها، و اتفاقاتی از این قبیل.



مجید خوشدل: در طول این سالها، خیلی‌ها نسبت به برخورد هسیتریک حاکمیّت نوپای اسلامی به آن تظاهرات، مطالبی نوشته‌اند. امّا سؤال من این است که کدام نیروها و سازمانهای سیاسی ایرانی پشتیبان آن تظاهرات بودند؟



گیسو شاکری: با گذشت این همه سال، خیلی دقیق به خاطر ندارم. امّا تا آنجایی که به یاد دارم، آن بخش از گروههای سیاسی که از حاکمیّت اسلامی دفاع می‌کردند، و آن دفاع هنوز هم ادامه دارد، نسبت به آن حرکت اجتماعی نظرمساعدی نداشتند. امّا...



مجید خوشدل: اصلاً یادتان هست که کدام سازمان سیاسی از آن تظاهرات پشتیبانی کرده باشد؟



گیسو شاکری: در تمام حرکت‌های اجتماعی، از جمله روز 8 مارس، باید نیرویی تشکیلاتی پشت آن بوده باشد. در تظاهرات زنان تا جایی که به خاطر دارم اکثر بچه‌های سیاسی و هواداران سازمانهای سیاسی در آن حضور داشتند. البته بودند زنان دیگری که آن تظاهرات برایشان حرکتی جالب بود و در اهداف آن ذینفع بودند.



مجید خوشدل: تا جایی که به اسناد و مدارک مربوط می‌شود، هیچیک از سازمانهای عمدۀ سیاسی از آن تظاهرات پیشتیانی نکردند. به نظر شما دلیل بی‌تفاوتی سازمانهای سیاسی نسبت به آن حرکت و اهداف آن چه می‌توانست باشد؟ از طرفی، چرا هنوز که هنوز است مقولۀ آزادی‌های فردی، اجتماعی و سیاسی برای بسیاری از نیروها و سازمانهای سیاسی ایرانی، موضع‌هایی فرعی و حاشیه‌ای هستند؟



گیسو شاکری: راجع به اینکه می‌گوئید هیچ یک از سازمانهای سیاسی از آن تظاهرات پشتیبانی نکردند، همان‌طور که گفتم تا جایی که به یاد دارم اکثر زنان شرکت‌کننده در آن تظاهرات از بچه‌های هوادارسازمانهای سیاسی بودند، مثلاً هوادار سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران، ممکن است آن سازمان مستقیماً ازآن حرکت پشتیبانی نکرده باشد، امّا حتماً اعلامیه ای بوده و...



مجید خوشدل: حداقل اسنادی که وجود دارد، مؤید نظر شما نیست. در آن دوره، تقریباً همۀ حرکت‌های اجتماعی زمانی مشروعیّت پیدا می‌کرد که پسوند یا پیشوند «مبارزۀ ضد امپریالیستی» با خود داشته باشد. حتماً باید یادتان باشد که «مسئله زنان» قرار بود بعد از رسیدن به «سوسیالیسم» حل و فصل شود.



گیسو شاکری: تا جایی که من به خاطر دارم سازمان چریک‌های فدایی خلق از آن حرکت پشتیبانی کرده بود. البته چون سالهای زیادی از آن دوران گذشته و من حافظۀ خوبی ندارم، بنابراین بهتر است جواب این پرسش را به عهده ی مسئولین سازمانها بگذاریم. بهر روی هنوز آثار رنج را درچهرۀ افرادی که با من در آن تظاهرات بودند به خاطر دارم.



مجید خوشدل: افرادی می‌توانستند منفرد در آن تظاهرات شرکت کرده باشند.



گیسو شاکری: حتما تعدادی هم منفرد بودند اما من فکر می‌کنم که بخش اعظمی از آن جمعیت تشکیلاتی عمل می‌کرد. اصلاً چه تعداد از زنان ایرانی در آن دوره می‌دانستند «8مارس» چه روزی است؟ البته شرکت زنان در آن تظاهرات می‌توانست دستور تشکیلاتی نبوده باشد، اما حتما در تشکیلات سیاسی درباره ی این روز تاریخی صحبت شده بود و آمادگی ذهنی نزد زنانی که در تشکیلات بودند وجود داشت .



مجید خوشدل: به هر حال در این مورد، احساس شما در مقابل استدلال من قرار می‌گیرد و حتماً یکی از آنها درست خواهد بود. امّا پرسشی که بی‌پاسخ مانده، و این‌که چرا بعد از گذشت این همه سال، هنوز که هنوز است مقولۀ آزادی‌های فردی، اجتماعی و سیاسی در میان بسیاری از نیروها و سازمانهای سیاسی ایرانی، موضوع‌هایی حاشیه‌ای هستند؟



گیسو شاکری: شاید دلیل آن در طولانی شدن دوران تبعید باشد. و یا در انشعابهای مکرر سازمانهای سیاسی و چربیدن منافع فردی بر منافع عمومی. با این حال با امکاناتی که هست، به هر حال هنوز هستند نیروهایی که فعالیت می‌کنند و اینطور نیست که همه سکوت کرده باشند.



مجید خوشدل: اصلاً منظور سؤال، سکوت نیروها و سازمانهای سیاسی نیست. پرسش من به درک و برداشتِ ناقص بسیارانی از ما نسبت به مقولۀ آزادی توجه دارد. همان برداشتی که در کنش‌ها و واکنش‌های اجتماعی بسیاری از فعالین سیاسی، به عینه قابل رویت است.



گیسو شاکری: در چه زمینه‌ای؟



مجید خوشدل: در زمینۀ مقولۀ آزادی‌های فردی، اجتماعی و سیاسی.



گیسو شاکری: واکنش در مورد کدام نیروها؟ در رابطه با خودمان، یا رژیم حاکم بر ایران؟



مجید خوشدل: ببینید! «آزادی» در همه جا آزادی است...



گیسو شاکری: صد در صد.



مجید خوشدل: فردی می‌تواند مدافع آزادی در ایران باشد و یا در قلب استکهلم. این دفاع بلامنازع در گسترۀ عمل است که عینیت پیدا می‌کند و نه لزوماً در تحلیل‌های کشاف سیاسی. سؤال من به منش اجتماعی بسیاری از نیروهای سیاسی مخالف رژیم اسلامی توجه دارد که گاهی مصداق بارز دیکتاتوری و ضد آزادی است.



گیسو شاکری: آیا این به این خاطر نیست که ما تاکنون درک درستی از آزادی و دموکراسی نداشته‌ایم و هنوز نتوانسته‌ایم تعریف و چهارچوبی برایش بگذاریم؟ حال ممکن است کسی بگوید «آزادی» که چهارچوب ندارد. در صورتی که وقتی شما در کشور سوئد از آزادی حرف می‌زنید، این پدیده همیشه توأم با «مسؤولیت» است، یعنی همان آزادی مشروط. شاید به خاطر سابقۀ تاریخی‌ای که داشته‌ایم، هنوز این پدیده برای ما جای بایسته‌ای پیدا نکرده است.



مجید خوشدل: به هر حال بیست و پنج سال در تبعید، و زندگی در کشورهای نسبتاً آزاد، می‌بایست تغییراتی درزندگی ما ایجاد کرده باشد.



گیسو شاکری: بیست و پنج سال در تبعید، و بیست و پنج سال در محور خود بودن و در محور خود گشتن.



مجید خوشدل: بله، متأسفانه چنین بوده است. بپردازیم به بخش دیگری از خاطرات‌تان از دورۀ انقلاب، آیا درآن دوره با جریان سیاسی و یا نهاد اجتماعی مشخصی همکاری می‌کردید؟



گیسو شاکری: درآن دوره، دو جریان عمدۀ سیاسی فعالیّت می‌کرد. یکی سازمان مجاهدین خلق بود و دیگری سازمان چریک‌های فدایی خلق. جوانهایی که زیربنای مذهبی داشتند، عموماً جذب سازمان مجاهدین می‌شدند و اگر باورهای مذهبی نداشتند به سازمان چریکهای فدایی تمایل پیدا می‌کردند. عمدتا این جهت‌گیری‌ها توأم با آگاهی سیاسی نبود. در مورد خودم می‌دانم که برای آن انتخاب، آگاهی سیاسی چندانی نداشتم. بخش اعظمی «شور» بود و بخش دیگر به شعور مربوط می‌شد...



مجید خوشدل: و ظاهراً شما که زیربنای مذهبی نداشتید؟



گیسو شاکری: نه، من زیربنای مذهبی نداشتم. برای من «سوسیالیسم» جایگاه ویژه‌ای داشت...



مجید خوشدل: که آن بیشتر یک حس زیبا و انسانی بود.



گیسو شاکری: بله، با احساسات هم همراه بود. با خواندن پنج کتاب که نمی‌شد... اگر بخواهم با شما و خودم صادق باشم، نمی‌توانم بگویم که من از کودکی در خانواده‌ای بزرگ شدم که همگی از مبارزان سیاسی بودند. البته درخانواده‌ام بودند کسانی که در دورۀ خودشان از مبارزان سیاسی بودند و من در جریان گفتگوهای آنها قرار می‌گرفتم. امّا باز، این هم حسی بود و در بهترین حالت زیربنای شخصیتی من را ساخته بود، آن‌طور که یاد گرفته بودم با قدرت حاکم کنار نیایم. حال این قدرت حاکم می‌خواهد «پهلوی» باشد و یا حاکمیّت رژیم اسلامی . با این اوصاف در دوران انقلاب من شدم یک هوادار ساده‌ی سازمان چریک های فدایی خلق ایران. خصوصاً که با سَمبل‌های مبارزاتی آن سازمان از پیش از انقلاب آشنا بودم. با اینکه من هرگز عضو هیچ تشکیلاتی نبوده ام اما همیشه به مبارزات گروه ها و سازمان ها و احزابی که برای آزادی مردم مبارزه کرده اند و می کنند اهمیت و ارزش خاص قائلم.



مجید خوشدل: نمی‌توانیم از دوران بعد از انقلاب صحبت کنیم و نسبت به سالهای 60تا67 بی‌تفاوت باشیم. از این دوره چه خاطره‌ای دارید؟ و اگر امکان دارد یکی از خاطرات تلخ‌تان را برایمان بازگو کنید.



گیسو شاکری: بعد از انقلاب، دوران خوشِ آزادی و عشق و عاطفه و همبستگی، دورۀ کوتاهی بود...



مجید خوشدل: یادش بخیر!



گیسو شاکری: واقعاً یادش بخیر. چقدر خوب که آن دوره را تجربه کردیم. از آن دوره به بعد، همه ی ما شاهد خاطرات بسیار تلخی بودیم. دوره‌ای که توأم بود با تشویش و دلهره و درگیری. درست است که من دستگیر و زندانی نشدم، امّا دوستان بسیار نزدیکم زندانی و شکنجه شدند و تعدادی از آنها را هم اعدام کردند.



مجید خوشدل: اگر به سنگدلی متهم نشوم، بگویید کدام خاطره بیشتر از همه تن‌تان را لرزاند؟



گیسو شاکری: سؤالِ سختی است! (مکث)...



مجید خوشدل: می‌دانید چرا این سؤال را در جزئیاتش مطرح می‌کنم؟ به این خاطر که مدتی‌ست سعی زیادی می‌شود تا تاریخ مربوط به سالهای 60تا67 به فراموشی سپرده شود. این کوشندگان فراموش کرده‌اند که هیچ جامعه‌ای با فراموش کردن جنایت به آزادی نرسیده است.



گیسو شاکری: واقعاً برای من غیرممکن است که بگویم کدام واقعه تنِ من را بیشتر لرزاند و کدام یک کمتر. از روزی که اولین چماق به سرم خورد، تن‌ام لرزید. جلوی چشمانم دختر جوانی را به باد مشت و لگد گرفته بودند ، تن‌ام لرزید، . از اعدام‌های بدون محاکمۀ سران رژیم گذشته، تن‌ام لرزید. وقتی ما با چنان قساوتی روبرو بودیم که فردی صرفاً...



مجید خوشدل: در رابطه با دستگیری و اعدام وابستگان رژیم گذشته، خاطره‌ای دارید؟



گیسو شاکری: به خاطر دارم در اوایل انقلاب یکی از همکاران مرا به جرم واهی ساواکی بودن دستگیر کردند. من که با رژیم گذشته مخالف بودم و یکی از سازماندهندگان اعتصاب در محل کارم بودم، نمی‌توانستم فکر کنم که چگونه می‌شود فردی را به این صورت دستگیر کنند، و می‌دانستم که او را اعدام خواهند کرد. چنین فضایی حاکم بود، فضا در دست «حزب‌الله» بود و...



مجید خوشدل: فضا در دست حزب‌الله بود و در این هیچ تردیدی نباید کرد. امّا کدام نیروی سیاسی نسبت به آن اعدامهای بدون محاکمه اعتراض کرد؟ کدام بیانیه صادر شد تا جلوی ماشین کشتار گرفته شود؟ اینها به کنار، راه به راه اطلاعیه داده می‌شد تا موتور این ماشین فرسوده گرم‌تر شود.



گیسو شاکری: حرف شما درست است...



مجید خوشدل: بنابراین باز به آن قسمت می‌رسیم که درک بسیاری از نیروها و سازمانها نسبت به پدیدۀ آزادی، درکی محدود و مجازی بود.



گیسو شاکری: بله، ما آزادی را در یک پروسۀ طولانی مدت به دست نیاوردیم. به آزادی رسیدن جامعۀ ایران درآن دورۀ کوتاه، بسیار سریع و غیرمترقبه بود. بطئی نبود که ما در طول زمان یاد بگیریم و گام به گام آن را تجربه کنیم. اتفاقاً به دلیل همین بی‌تجربگی بود که درک نمی‌کردیم وقتی آن فرد «ساواکی» را به آن صورت اعدام کنند، ادامۀ آن به اعدام تک تک افراد جامعه ختم می‌شود. ضمن اینکه فراموش نباید کرد که با همان حاکمیّت‌اسلامی، بخشی از افراد سیاسی همکاری می‌کردند و هنوز هم همکاری می‌کنند. حتا تعدادی از اینها تا مرحلۀ بازجویی از زندانیان سیاسی هم در زندانها پیش رفتند و...



مجید خوشدل: که برخی از آنها در شهر شما و بنده پناهندۀ سیاسی هستند.



گیسو شاکری: متأسفانه همین‌طوراست که می‌گویید. امّا برگردم به سؤال‌تان؛ طبیعتاً وقتی یکی از دوستان و عزیزان شما را اعدام می‌کنند، شمارنج بیشتری می‌برید و به قول شما، تن‌تان می‌لرزد. عزیزانی که به دست خلخالی و هم‌قطاران او اعدام شدند، اصلاً لازم نبود شما آنها را بشناسید. دیدن عکس آنها، خود بخود احساس همبستگی و همدلی را با آن مبارزان در مردم بیدار می‌کرد.



مجید خوشدل: به هر حال به جایی رسیدیم که از کشته‌ها پشته ساختند ـ و نمی‌دانم که حس همبستگی یا همدلی در مردم بیدار شد یا نه ـ یعنی سال 67. و این زمانی بود که شما راهی تبعید شدید.



گیسو شاکری: من قبل از شروع اعدامهای دسته جمعی از کشور خارج شدم.



مجید خوشدل: آیا این تقارن، صرفاً یک اتفاق بود؟



گیسو شاکری: نه، دوستی به ما هشدار داده بود که اتفاقاتی در شُرف تکوین است. البته همان‌طور که قبلاً اشاره کردم، خودِ من سابقۀ زندانی شدن نداشتم، امّا به دلیل اتفاقات گذشته، و هم‌چنین به خاطر برکناری ام از کار ، و اینکه اجازه ی کار در ادارات دولتی را نداشتم...



مجید خوشدل: خطر را احساس کردید؟



گیسو شاکری: خود من آن‌قدر احساس خطر نمی‌کردم که همزی من خطر را احساس می‌کرد. من مدتها بود که به حاشیه رانده شده بودم و به اصطلاح خودم را آفتابی نمی‌کردم. خلاصه آن هشدار باعث شد که ظرفِ کمتر از یک هفته ایران را ترک کنیم.



مجید خوشدل: سال 88 [میلادی] ایران را به مقصد ترکیه و سپس به سوئد ترک کردید. از محیط ایرانی خارج از کشور در آن دوره چه چیزی به یاد دارید؟



گیسو شاکری: پدیدۀ دوستی و رفاقت از یکی ـ دو سال بعد از انقلاب دچار تغییر و تحوّل اساسی در جامعۀ ما شد. وقتی نزدیک‌ترین دوست ، که از بچگی با آدم بزرگ می شود، می‌رود به کمیته خبر می‌دهد، تمام دوستی‌ها و ارتباط‌های آدم زیر سؤال می‌رود. من معتقدم که هر چه از سال 57 دورشدیم، رفاقت و دوستی و اخلاق به مسئلۀ جنبی آن جامعه تبدیل شد. وقتی از ترکیه به کشور سوئد آمدم، برای مدتی در کمپی زندگی می‌کردم که خاطرات من از آنجا بسیار تلخ و ناراحت کننده است.



مجید خوشدل: منظورتان در محیط ایرانی است؟



گیسو شاکری: در آن کمپ از همۀ ملیّت‌ها بودند، از جمله تعداد بسیار زیادی ایرانی.



مجید خوشدل: خواهش می‌کنم تمرکزتان را به محیط ایرانی معطوف کنید.







گیسو شاکری: بله، حتماً، دوره‌ای بود که همه می‌خواستند هویت سیاسی‌شان را به دیگران نشان دهند. ایجاد ترس و وحشتِ این نیروها نسبت به یکدیگر، موضوع روزمرۀ آن کمپ بود. اجازه دهید من از سازمانها و تشکل‌ها نامی نبرم، امّا چنین جوی در آن کمپ حاکم بود.



مجید خوشدل: باشد، امّا اگر امکان دارد کمی مشخص‌تر صحبت کنید.



گیسو شاکری: مثلاً کسی که وابسته به تشکیلات معینی بود و موقعیت آن تشکیلات را خوب فرض می‌کرد، و فکر می‌کرد همین روزهاست که رژیم ساقط می‌شود و آنها در قدرت سهیم می‌شوند، منفرداً برای بقیۀ ایرانیان کمپ خط و نشان می‌کشید. مسایلی از این دست زیاد بود و مرا شدیداً آزرده می‌کرد. به خودم می‌گفتم: نگاه کن! ما همه چیزمان را گذاشتیم و فرار کردیم. درآنجا از همسایه‌مان می‌ترسیدیم، و در اینجا از هم وطنی که خودِ او هم مثل ما پناهنده است. با این حال، من همۀ آن حوادث را به حساب این می‌گذاشتم که هنوز جا نیفتاده‌ایم و مستقر نشده‌ایم.



مجید خوشدل: آیا این درست است که درجۀ دوستی‌ها و رفاقت‌ها در میان نیروهای سیاسی، آن اوایل بهتر از امروز بود؟



گیسو شاکری: راستش چون من تجربۀ زیادی در این مورد ندارم، نمی‌توانم به این سؤال پاسخ دهم. ارتباط‌ من با ایرانیان، حتا در آن دوره هم ارتباط‌ محدود و معینی بود. بعد هم که به شمال سوئد رفتیم و ارتباطم با هم میهنانم به کلی قطع شد.



مجید خوشدل: درشمال سوئد هستیم و در کوچۀ «فرهنگ وهنر». آیا کنسرتی که در سال 1989 درشمال سوئد برگزار کردید، اولین فعالیت‌هنری‌تان درخارج از کشور بود؟



گیسو شاکری: بله، آن اولین کنسرتم در خارج از کشور بود. از ابتدا تمایل زیادی داشتم که در این کشور به اشاعه ی فرهنگ و هنر کشورم بپردازم. بخشی از این تلاش، کسب هویت بود...



مجید خوشدل: منظورتان را درست متوجه نمی‌شوم.







گیسو شاکری: می‌خواستم بخشی از آن فرهنگ موسیقایی، نقاشی و... را به آنها عرضه کنم. بخش دیگر هم این بود که از این طریق می‌خواستم حرف بزنم. می‌خواستم از وضعیتی که مردم کشورم با آن روبروهستند ، و اینکه چرا ما به اینجا آمده‌ایم را برای دیگران بازگو کنم. یادم هست که بعد از این کنسرت، درمصاحبه‌‌ای که یکی از روزنامه‌های سوئدی با من انجام داد، به این مسئله اشاره کردم که درایران اسلامی، زنان اجازه ی آواز خواندن ندارند. این مسئله، بحثی را در همان روزنامه‌ بازکرد که تا مدتها ادامه داشت. خلاصه راجع به وضعیت ایران در آن بالا [شمال سوئد] مردم خیلی کم می‌دانستند.



مجید خوشدل: در این پائین هم مردم چیز زیادی از آن زندان نمی‌دانند. برگردیم به موضوع صحبت؛ ظاهراً عرفان ـ بهتر است بگویم عرفان ایرانی ـ در اغلب کارهای هنری‌تان حضوری حاضر و ملموس داشته. آیا این گزینه به دلیل وجه تمایز و ستیزۀ عرفان ایرانی با مقولۀ مذهب است و یا اینکه از علقۀ شخصی شما حکایت دارد؟



گیسو شاکری: ریشۀ علاقه‌ام به عرفان، و یا همان‌طور که شما گفتید به عرفان ایرانی، از کودکی من شروع می‌شود. در خانواده‌ای بزرگ شدم که زیربنای مذهبی نداشت، و از وقتی که به یاد دارم پدرم شعرهایی راجع به «حلاج» برایم می‌خواند. در آن زمان معنی آنها را نمی‌فهمیدم و او برایم توضیح می‌داد. با این حال از همان زمان آن پدیده برایم جالب بود: فردی که دستش را بریدند امّا او ناحق نگفت و حرف خودش را ‌زد. پایش را بریدند، او جز حق نگفت و با دولتمردان ستمگر سازش نکرد، اصلاً می‌گوید که من خودِ خدا هستم. همان‌طور که گفتم درآن دوران برخورد من با آن پدیده کاملاً حسی بود. تا اینکه در زمان انقلاب به کردستان رفتم و گروهی از دراویش را دیدم. و بعد ها گروه های دیگری را ملاقات کردم.



مجید خوشدل: عکس‌العمل اولیه‌ات از دیدن آدمهایی که بدن‌شان را سوراخ سوراخ کرده‌اند، چه بود؟



گیسو شاکری: برایم عجیب و باور نکردنی بود و پیش خود می‌گفتم که این حرکات برای چیست؟ آن عرفانی که من باور داشتم عرفان پویا و مبارز همراه با عشق ، انسان سالاری و مهمتر از همه مبارزه با ستم کار بود . من با عرفان خدا سالار و تسلیم و رضا و به یک کلام سیاست خنثی سازی میانه ی خوشی ندارم.



مجید خوشدل: در مبحث عرفان ایرانی بودیم.



گیسو شاکری: نکته‌ای که فراموش کردم بگویم، آشنایی من با آثار «مولانا» از دوران نوجوانی بود. تا آن‌جا که به یاد دارم، دایی‌ام همیشه اشعار مولانا را برایم می‌خواند و راجع به آن صحبت می‌کرد. با این حال شناخت و آشنایی ام با عرفان ایرانی، با کتاب «خط سوم» دکتر صاحب‌الزمانی شروع شد. این کتاب مرا با پدیدۀ شمس آشنا کرد، با عرفان مبارز و عرفان رزمی.



مجید خوشدل: بگذار برداشت‌ات را از عرفان ایرانی بدانم، به زبان خیلی ساده.



گیسو شاکری: مبارزه با ظلم و ستم و بی‌عدالتی، تقسیم کردن اموالت با دیگران، انسانها همه با هم برابرند ـ سوای رنگ و نژاد و زبان و مذهب .



مجید خوشدل: و «خدا»؟



گیسو شاکری: خدا، یعنی عشق، وجدان آگاه و خِرد مطلق. و بازهم عشق.



مجید خوشدل: (با خنده) به «عشق» خواهیم پرداخت، نگران نباشید! بپردازیم به موسیقی، و آلبوم «تا به کی خموشی»، که بازخوانی ترانه‌های انقلاب مشروطه است. و این اولین آلبوم شماست؟



گیسو شاکری: بله، جای این آلبوم را بعد از کنسرتی که برای «بنیاد پژوهش‌های زنان» دادم، خالی دیدم.



مجید خوشدل: و آلبوم دیگرتان «شوق رسیدن» که شعرهای مینا اسدی را در خودش دارد.



گیسو شاکری: این آلبوم یک سیرتاریخی دارد که با شعر «در سوگ آزادی» خانم اسدی شروع می‌شود ـ شعری که بعد از تظاهرات زنان ایرانی در بهارآزادی سروده شده، و اینکه چگونه آزادی از آن مملکت رخت بربست. شعر «کوچ» کار بعدی این آلبوم است و حکایت مردمی که آن مملکت را ترک کرده‌اند. و بعد «شوق رسیدن» که اشتیاق بازگشت به آزادی در آن کشوراست. من فکر می‌کنم این آلبوم، داستان تمام انسانهای رنج دیدۀ این کرۀ خاکی است؛ از شمال آفریقا تا جنوب آسیا، از شرق تا غرب. یعنی ترجمه ی اشعار این آلبوم به زبانهای مختلف، یک معنی و درک واحد را در شنونده برمی‌انگیزد.



مجید خوشدل: «شوق رسیدن» برای من، مانیفستِ انقلابِ به یغما رفتۀ ایران است. با این نظر شخصی، بپردازیم به کارهای دیگران.



گیسو شاکری: بعد از آلبوم « شوق رسیدن» ـ که اینجا لازم است از کار بسیار زیبای استاد محمد شمس نام ببرم ـ آلبوم «درارتفاع جنون» را منتشر کردم که شعرهای نصرت رحمانی را در آن خوانده‌ام و...



مجید خوشدل: علاقۀ ویژه‌ای به نصرت [رحمانی] دارید.



گیسو شاکری: علاقۀ ویژه‌ام به نصرت، به خاطر این است که از کودکی با او بزرگ شدم. نصرت، دایی من است و شاید از وقتی که خودم را شناختم، اسم او را شنیدم و او را دیدم. حتا او نام مرا انتخاب کرد و از...



مجید خوشدل: می‌توانم بگویم که از کودکی مجذوب شخصیت او بودی و او درشکل‌گیری شخصیت اجتماعی‌ات تأثیر به سزایی داشت؟



گیسو شاکری: بخش عمدۀ شکل‌گیری شخصیت‌ام از وجود نصرت بوده، نه فقط از شعر نصرت، بلکه شخصیت او همیشه برایم قابل تحسین بود و هست.



مجید خوشدل: شخصیّت او را به زبان ساده چگونه تعریف می‌کنی؟



گیسو شاکری: انسانی که همیشه همان‌طور بود که بود و...



مجید خوشدل: و مثل اکثر ما ایرانیها چند چهره نبود؟



گیسو شاکری: نه، نه! همان بود که بود. و من گاهی غبطه می‌خورم که چرا آزادگی او را ندارم. چرا نمی‌توانم آن‌طور رها باشم ـ چون من کمی محافظه‌کارم. شاید به خاطرمسایل سیاسی بوده و...



مجید خوشدل: و شاید به خاطراینکه زن هستی؟



گیسو شاکری: بله، شاید به خاطراینکه زن هستم. چون فشارهای جامعه روی زنان بیشتراست تا مردان. ولی همان‌طور که شما هم اشاره کردید، شخصیت نصرت برای من، شخصیت والگویی قابل تحسین بوده است. شعرهایش را بسیار دوست دارم و صداقت‌اش را.



مجید خوشدل: دربارۀ آلبوم «در ارتفاع جنون» صحبت می‌کردید که شعرهای نصرت رحمانی را با خود دارد.



گیسو شاکری: می‌دانید که نصرت، شعرهای بسیار رادیکال و سیاسی دارد. امّا من در این آلبوم، آن شعرها را انتخاب نکردم. چون نمی‌خواستم تصوری پیش آید که از مرگ نصرت و شعرهایش طرفی بسته ام. آن شعرها همیشه هست و در همه جا خوانده شده و خوانده می‌شود. دراین آلبوم من سعی کردم نصرتی را ارائه دهم که حس شخصی من با اوست. یعنی مجموعۀ نصرت رحمانی، وقتی که می‌گوید: در ارتفاع جنونم، زغم نپرهیزم / من آبروی خزانم، شکوه پاییزم.



مجید خوشدل: «لب اگر باز کنم، چرک و خون می‌ریزد»! شعرهای اجتماعی نصرت رحمانی هم پا در زمینِ سخت‌سری‌ها ما دارد. باری، فعالیتِ فرهنگی دیگری داشته‌اید که مربوط به طراحی لباس‌های زنان ایرانی از ملیت‌های مختلف می‌شد. این کار از روی تفنن بود و یا پیشینه‌ای در گذشته داشت؟



گیسو شاکری: این کار برمی‌گردد به دوره‌ای که من در شمال سوئد بودم و کار فرهنگی می‌کردم. در آن دوره بخشی از فعالیت اجتماعی من، موسیقی ایرانی بود و بخش دیگر، به فرهنگ عمومی ملیت‌های مختلف ایرانی، از جمله به فرهنگ لباس مربوط می‌شد. با گروه تأتر سوئدی‌ای کار می‌کردم که قراربود لباس‌های نمایشنامه‌ای را طراحی کنم. در حال انتخاب کردن پارچۀ لباس‌ها بودم که فکر کردم چرا از این امکان استفاده نبرم و لباس‌های محلی زنان ایرانی را نشان ندهم. البته آن وقت مثل حالا نبود که از ایران بتوانند همه چیز وارد کنند. فقط به شما بگویم که درست کردن پولکِ روسری‌‌های کُردی، روزها وقت گرفت و با خریدن زر ورق‌های مخصوص، آنها را به اندازه‌های مختلف می‌بریدیم و به شکل پولک در می‌آوردیم. در ابتدای کار برنامه را با شش لباس شروع کردم و...



مجید خوشدل: از فرهنگ و تاریخ لباس‌ها اطلاعی داشتید؟



گیسو شاکری: بله، در این باره درس خوانده‌ام. در حین نمایش لباس‌ها توضیح می‌دادم که چرا لباس‌ها به آن صورت درآمده و در ضمن، تاریخچه‌ای به همراه هر لباس از مردم همان منطقه ارایه می‌دادم. تا بگویم که ایران یک کشور چند فرهنگی است.



مجید خوشدل: عکس‌العمل مردم شمال سوئد در این مورد چگونه بود؟



گیسو شاکری: برنامه خیلی مورد توجه قرار گرفت، خیلی زیاد. این استقبال باعث شد که رفته ، رفته برنامه را توسعه دهم و تعداد لباس‌ها را بیشتر کنم. تا جایی که در مراسمی که هرساله در استکهلم به نام «روز بین‌المللی لباس‌های محلی جهان» برگزار می‌شود، از آن لباس‌ها استفاده می‌شود.



مجید خوشدل: هنوز این کار می‌شود؟



گیسو شاکری: بله، هر ساله بعد از اسم ایران، لباس‌های محلی زنان ایرانی به نمایش در‌می‌آید.



مجید خوشدل: فعالیّت‌های هنری، فرهنگی شما، عموماً در راهِ حفظ و اشاعه‌ی هنر «متعهد و مردمی» بوده است. شما هنر «متعهد و مردمی» را چگونه تعریف می‌کنی؟



گیسو شاکری: با توجه به شرایط فعلی جامعه‌مان، تعریف این مفاهیم تا حدودی مشکل است. امّا اگر بخواهم موضوع را ساده کرده باشم، هنری که قابل «خرید و فروش» نباشد ـ نه اینکه هنرمند نباید از راه هنرش زندگی کند...



مجید خوشدل: فرهنگ «بازاری و دلالی» منظورتان است؟



گیسو شاکری: کاملاً!. ولی همان‌طور که گفتم به دلیل شرایط خاصی که در جامعه‌مان حاکم است، معنی و مفهوم «تعهد» عمیق‌تر می‌شود. مثلاً اگر من در کشور سوئد به دنیا آمده بودم و هیچکدام از شرایط سختی که مردم کشورم با آن دست به گریبان است را نمی‌دانستم، شاید مسئله فرق می‌کرد. این‌گونه است که تعهد و هنرمند متعهد قابل ارزیابی است. قبلاً به شما گفتم که زمین تعهد، محدوده و مرز باریکی دارد و باید مثل بندبازها روی آن راه رفت.



مجید خوشدل: رسیدیم به جایی که قبلاً وعده داده بودیم: عنصر «عشق» که جایش در هنری که به هنر متعهد و مردمی شهرت دارد، خالی است. منظور من از عشق، اتفاقاً عشق زمینی است، شادی است. عامل ایجاد رابطه‌های انسانی و عاطفی در بین انسانهای تبعیدی.



گیسو شاکری: به این موضوع بارها فکرکرده‌ام. وقتی به تاریخ گذشته‌مان برمی‌گردم و به جامعه‌مان نگاه می‌کنم که درگیر چه مشکلاتی است، نمی‌دانم چگونه می‌شود فقط به موسیقی شاد پرداخت و ...



مجید خوشدل: در این سالها ما ،هم برگزارکنندۀ شبهای فرهنگی بوده‌ایم و هم در بسیاری از آنها شرکت کرده‌ایم. در غالب آن برنامه‌ها، جای عنصری که خودکامگان و دیکتاتورهای در قدرت و خارج از قدرت را به وحشت انداخته، یعنی عنصر عشق و عاطفه و رابطه‌های انسانی خالی بوده. انگار که اغلب آن برنامه‌ها برای فصل کردن آمده بودند، نه برای وصل کردن.



گیسو شاکری: منظورتان را متوجه شدم. به نظر من این موضوع برمی‌گردد به فرهنگ سیاسی و آگاهی سیاسی ما (البته نمی‌خواهم حکمی صادر کنم، بلکه این‌طور فکر می‌کنم). جامعه‌ای که برای فعالیت‌های سیاسی، کفش واکس زده را برنمی‌تافت و حکم بورژوا و خرده بورژوا به آن می‌داد، و فعال سیاسی برای پذیرفته شدن مجبور بود لباس‌های تن‌اش را خاک مالی کند، موهای سرش آشفته و شانه نکرده باشد... اینها واقعیت‌هایی است که نمی‌توان از آنها گذشت و نمی توان آن را انکار کرد.



مجید خوشدل: یعنی زندگی در سطح جریان داشت.



گیسو شاکری: ظاهر مسایل از اهمیت خاصی برخوردار بود. حالا در چنین فرهنگ اجتماعی‌، شاعری که مبارز سیاسی هم هست بخواهد راجع به عشق بگوید و بنویسد، بلافاصله کنار گذاشته می‌شود، به او هجوم می‌آورند که حالا چه وقت صحبت از عشق است. کما اینکه خیلی از شاعران مبارز ما، شعرهای عاشقانه‌شان را نگاه داشته‌اند. می‌دانید؟ شاید هم حق داشتند و شاید هم حق داریم، ما هیچکدام از این پدیده ها جدا نیستیم.



مجید خوشدل: یعنی مصرف کننده ـ مردم ـ اجازه دارد شمای هنرمند، منِ روزنامه‌نگار و آن عزیز شاعررا سانسور کند؟! شاید در درک ناقصی از دموکراسی آنها چنین حقی را به خودشان بدهند. امّا تولیدکننده چرا باید گردن به این سانسور بگذارد.



گیسو شاکری: متأسفانه وضعیت ما آنقدر...



مجید خوشدل: بگذارید بپرسم شما چقدراز عشق خوانده‌اید؟



گیسو شاکری: من وقتی از مولانا می‌خوانم، یعنی از عشق می‌خوانم. شما وقتی دوست دارید و عاشق هستید، و می‌توانید دوست داشته باشید، پس از عشق هم ‌می‌خوانید. اصلاً مگر می‌شود بدون عشق زندگی کرد؟ منتها آیا عشق یعنی فقط عشق دو انسان به یکدیگر؟



مجید خوشدل: بی‌تردید خیر! امّا در جامعۀ ما جای همین عشق خالی است. از شما سؤال می‌کنم در چه تعداد از برنامه‌های فرهنگی که در خارج از کشور برگذار شده ـ حداقل ظرف این هشت ـ ده سال اخیر ـ برای عشق دو انسان تبلیغ و سرمایه‌گذاری شده است؟



گیسو شاکری: خیلی کم. امّا باید ضرورت تاریخی و شرایط جامعه‌مان را هم در نظر بگیریم.



مجید خوشدل: حتماً نمی‌گویید که ضرورت تاریخی و شرایط ویژه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم به آن شاعر حکم می‌کند که شعرهای عاشقانه‌اش را مخفی کند؟ و به من و شما بگوید که دوستی و عشق، تعطیل باید گردد. یعنی ما نباید عاشق باشیم؟



گیسو شاکری: باید عاشق باشیم!



مجید خوشدل: نباید دوست داشته باشیم؟



گیسو شاکری: باید دوست داشته باشیم!







مجید خوشدل: امّا در دل برنامه‌های فرهنگی، هنری «مستقل» ما، جای دوستی و عاطفه خالی است.



گیسو شاکری: حرف‌تان را درک می‌کنم، امّا چون دراین گفتگو، من فقط جوابگوی شخص خودم خواهم بود، باید بگویم که برای من زیر بنای هرچیز عشق است، جهان‌بینی من برپایۀ عشق است. اصلاً من زیربنای هر حرکت را درعشق می‌بینم. اگر عاشق نباشم، نمی‌توانم ادعا کنم که برای مردمم می‌خوانم. در رابطه با صحبت‌تان باید بگویم که ما با این پدیده کم برخورد کرده‌ایم، یعنی خودمان را کاملاً بسته‌ایم. برای من همیشه مرگ در سمت چپم قرار داشته و عشق در سمت راستم.



مجید خوشدل: با این گفته‌تان باید به مقصد نهایی‌مان، یعنی منزل گیسو شاکری رسیده باشیم. اگردررا برایم باز کنید، پرسش‌های خصوصی‌تری از ایشان می‌پرسم (با خنده).



گیسو شاکری: (با خنده) در را با زنجیر باز می‌کنم!



مجید خوشدل: (با خنده) همان‌قدر برای من هم کافی‌ست و من کار خودم را می‌کنم!



گیسو شاکری: (خندۀ ممتد) شوخی کردم، بیائید تو!



مجید خوشدل: از سؤال‌های ساده شروع کنیم (با خنده) این روها مشغول به چه کاری هستید؟



گیسو شاکری: تا مدتی قبل، کار اصلی‌ام «مشاور خانواده» بود. اکثراً با خانواده‌های «خارجی» کار می‌کردم. چند کار تحقیقی هم درهمین زمینه انجام داده‌ام. ، امّا به دلیل فشارهای کاری، دو سالی می‌شود که به توصیۀ پزشک، حجم کار مشاوره را تقلیل داده‌ام و به بخش فعالیّت‌های فرهنگی افزوده‌ام. در حال حاضر تعداد محدودی خانواده را می‌بینم، امّا در عوض کار موسیقیایی‌ام زیادتر شده، با گروههای سوئدی بیشتر کار می‌کنم، مجدداً کلاس‌های سرامیک‌ام را دایرکرده‌ام و تعدادی شاگرد برای کلاس‌های آواز دارم.



مجید خوشدل: با جامعۀ ایرانی مقیم سوئد چقدر ارتباط دارید؟



گیسو شاکری: خیلی کم (مکث) خیلی کم!



مجید خوشدل: با شناختی که از این جامعه ظرف سالهای گذشته داشته‌اید، بارزترین ویژه‌گی این جامعه را چه می‌دانید؟ (لطفاً یک ویژه‌گی مثبت را بگویید و یک خصوصیت منفی را).



گیسو شاکری: از آنجا که ارتباط تنگاتنگی ندارم، نمی‌توانم اظهار نظر دقیقی در این باره داشته باشم. ولی طبق دیده‌ها و شنیدهایم از این جامعه، دخالت‌های بیش از حد در زندگی یکدیگر را نمی‌پسندم. خودم این کاررا نمی‌کنم و در زندگی مردم دخالتی نمی‌کنم. امّا دیدن یک هموطن در خیابان، و شنیدن گفتگویی که به زبان مادری‌ام است، بخش خوشایند قضیه است و از آن لذت می‌برم. در عوض از اینکه یکدیگر را دوست ندارند و دایم و به پَروپای هم می‌پیچیند ـ حتا دررادیوها و تلویزیون‌ها ـ برای من واقعاً دردآور است. (با خنده) از یکی، دو تا بیشتر شد!



مجید خوشدل: سؤال‌های سخت تر را شروع کنیم! (با خنده) آیا تنها زندگی می‌کنید؟



گیسو شاکری: نه، تنها زندگی نمی‌کنم.







مجید خوشدل: خب!



گیسو شاکری: (مکث) ترجیح می‌دهم راجع به زندگی شخصی‌ام صحبت نکنم. به خاطر اینکه هر چه اطلاعات از زندگی شخصی‌ام کمتر باشد، احساس می‌کنم برای دیگران کمترمشکلی به وجود می‌آورم.



مجید خوشدل: اصل پنهان کاری؟!



گیسو شاکری: نه، نمی‌خواهم چیزی را از کسی پنهان کنم. ، ترجیح می‌دهم راجع به این سؤال سکوت کنم . در وضعیتی که ما در تبعید داریم هر چه کم تر از همدیگر بدانیم بهتر است .



مجید خوشدل: راستش خودم را آماده کرده بودم که این خیابان را تا انتها طی کنیم. امّا از آنجا که به مسایل سیاسی و امنیتی اشاره کردید، موضوع تا حدی فرق می‌کند. و به اصطلاح یکی از پنجره‌های خانه‌تان را بستید! (با خنده)



گیسو شاکری: (با خنده) نه، شما سؤال‌هایتان را مطرح کنید و من هر کجا فکر کردم که ممکن است پای دیگری به میان کشیده شود...



مجید خوشدل: با این اوصاف به پرسش‌ام جنبۀ کلی می‌دهم: آیا از زندگی‌تان راضی هستید؟ یا بهتراست بگویم چقدراز زندگی‌تان راضی هستید؟



گیسو شاکری: از آنجایی که آدم خوش‌بین و مثبتی هستم، فکر می‌کنم که در هر وضعیتی بتوانم به قسمت‌های مثبت زندگی بیشتر توجه کنم. به همین دلیل غالباً خودم را زنده، پویا (با خنده)...



مجید خوشدل: بشاش؟



گیسو شاکری: بشاش! بله بشاش هم هستم! (با خنده) امّا بعضی وقتها غُرغُرو می‌شوم و نق می‌زنم. خسته که می‌شوم خیلی نق می‌زنم!



مجید خوشدل: سالهاست که در خارج از کشور زندگی می‌کنید و در این سالها درفعالیّت‌های فرهنگی، اجتماعی بسیاری شرکت کرده‌اید. اگر امروز سال 1988 بود ـ یعنی بدو ورودتان به سوئد ـ چه تجدیدنظر اساسی در زمینۀ فعالیت‌های اجتماعی برای سالهای آینده می‌کردید؟



گیسو شاکری: در ارتباط با جامعۀ ایرانی؟



مجید خوشدل: در رابطه با ارتباط خودتان با جامعۀ ایرانی، در رابطه با یک برنامه‌ریزی درازمدت.



گیسو شاکری: (با خنده) فکر می‌کنم همین کارهایی که تا الان کرده‌ام، می‌کردم.



مجید خوشدل: پس جای شکایتی برای شما نباید باقی بماند!



گیسو شاکری: ببینید! اصلی در زندگی من بوده ـ و آن را به شما می‌گویم! که اگر هر زمانی از من بپرسید اگر به دنیا می‌آمدی، چه کار می‌کردی؟ به شما می‌گفتم همان کاری که تا الان کرده‌ام. چون کسی مرا مجبور به انجام کاری نمی‌کند. نه اینکه فکر کنید آدمِ خودرأیی هستم و از بیرون تأثیر نمی‌گیرم، بلکه تصمیم به انجام هر کاری برعهدۀ خودم است: تصمیم به معاشرت کردن یا نکردن، تصمیم برای انجام دادن یا ندادن کاری، مسؤولیت آن را هم خودم به عهده می‌گیرم. بنابراین وقتی دوباره به دنیا بیایم، همان کارها را انجام می‌دهم، با همۀ اشتباهاتی که می توانم مرتکب شوم.



مجید خوشدل: به این ترتیب باید به این سؤال به راحتی جواب دهید: از همان احساس امنیتی که در جامعۀ سوئد برخوردار هستید آیا در جامعۀ ایرانی این شهر هم برخوردارید؟



گیسو شاکری: نه، متأسفانه! این احساس امنیت را در جامعه ایرانی نمی‌کنم.



مجید خوشدل: آیا معتقدید که قافله‌ی آزادیخواهان ایرانی به سر منزل مقصود برسد؟ برای اینکه پرسش خیلی کلی نباشد، آیا فکرمی‌کنید که عمرمن و شما کفاف می‌دهد تا «آزادی» را در ایران ببینیم؟



گیسو شاکری: راستش من اصلاً امیدوارم نیستم. ولی معنی‌اش این نیست که باید تسلیم شد و کوتاه آمد. با اینکه می‌دانم عمر من قد نمی‌دهد، امّا من ادامه می‌دهم. ما برای رسیدن به سر منزلِ اول راهِ درازی در پیش داریم و پروسۀ خیلی طولانی‌ای را باید طی کنیم. امیدوارم که نسل بعد از ما ادامه دهندۀ راهِ صحیح‌تر برای رسیدن به آزادی باشد.



مجید خوشدل: و به زبانی از نسل خودمان باید قطع امید کنیم؟



گیسو شاکری: نه، نمی‌توانم بگویم قطع امید. (مکث) ما جامعه‌ای هستیم ـ این حرف ناخوشایندی است ـ که دچار ناهنجاریهای شخصیتی شده‌ایم، به خاطر اتفاقاتی که در زندگی‌مان افتاده و آن اتفاق‌ها اصلاً کوچک نبوده. یعنی اگر کسی فکر کند که من آدم سالمی هستم، اشتباه می‌کند. مگر می‌شود با حوادثی که بر سر ما آمده، ادعا کنیم که آدمهای سالمی هستیم. اکثراً دارای ناهنجاری‌های شخصیتی هستیم، بعضی‌ها خفیف‌تر و برخی قوی‌تر. پروسۀ درمان این مشکلات بسیار سخت و طولانی است.



مجید خوشدل: و فکر نمی‌کنید که این جامعه بیش از هر چیز دیگر به نوازش و عشق احتیاج دارد؟



گیسو شاکری: صد در صد! جامعۀ ما احتیاج به پرستاری و نوازش دارد، به عشق و دوستی نیاز دارد. به نظر من این جامعه به یک تجدیدنظر اساسی در درون خود احتیاج دارد.



مجید خوشدل: از گفتگو با شما لذت بردم. ممنونم که در این گفتگو شرکت کردید.



گیسو شاکری: خواهش می‌کنم، من هم از گفتگو با شما لذت بردم.



* * *

 

 

 


پوشه‌های خاک خورده (۱۱)
انسانهایی که رنج‌ها کشیدند


پوشه‌های خاک خورده (۱۰)
انهدام یک تشکیلات سیاسی؛ سکوت جامعهٔ ایرانی


ما اجازه نداریم دوباره اشتباه کنیم
سخنی با رسانه‌ها و فعالان رسانه‌ای


مروری بر زندگی اجتماعی‌مان در سه دههٔ تبعید
گفت‌وگو با مسعود افتخاری


پوشه‌های خاک‌ خورده (۸)
نشریه‌ای که منتشر نشد؛ شرط غیراخلاقی‌ای که گذاشته شد


پوشه‌های خاک خورده (۷)
تلاش‌هایی که به بن‌بست می‌خورند؛ گفت‌وگوهایی که می‌میرند


پوشه‌های خاک خورده (۶)
اضطراب از حضور دیگران*


چهل سال گذشت
گفت‌وگو با مسعود نقره‌کار


مبارزات کارگران ایران؛ واقعیت‌ها، بزرگنمایی‌ها
گفت‌وگو با ایوب رحمانی


چرا نمی‌توانم این مصاحبه را منتشر کنم


«آلترناتیو سوسیالیستی» درکشور ایران
گفت‌وگو با اصغر کریمی


کانون ایرانیان لندن
گفت‌وگو با الهه پناهی (مدیر داخلی کانون)


سه دهه مراسم گردهمایی زندانیان سیاسی
گفت‌وگو با مینا انتظاری


عادت‌های خصلت شدهٔ انسان ایرانی
گفت‌وگو با مسعود افتخاری


نقد؛ تعقل، تسلیم، تقابل
گفت‌وگو با مردی در سایه


سوسیالیسم، عدالت اجتماعی؛ ایده یا ایده‌آل
گفت‌وگو با فاتح شیخ


رسانه و فعالان رسانه‌ای ایرانی
گفت‌وگو با سعید افشار


خودشیفته
گفت‌وگو با مسعود افتخاری


«خوب»، «بد»، «زشت»، «زیبا»؛ ذهنیت مطلق گرای انسان ایرانی
گفتگو با مسعود افتخاری


«او»؛ رفت که رفت...


«اپوزسیون» و نقش آن در تشکیل و تداوم حکومت اسلامی ایران
(جمع بندی پروژه)


«اپوزسیون» و نقش آن در تشکیل و تداوم حکومت اسلامی ایران (4)
بحران اپوزسیون؛ کدام بحران ؟


«اپوزسیون» و نقش آن در تشکیل و تداوم حکومت اسلامی ایران (3)
(بازگشت مخالفان حکومت اسلامی به ایران؛ زمینه ها و پیامدها)


«اپوزسیون» و نقش آن در تشکیل و تداوم حکومت اسلامی ایران (2)
(پروژۀ هسته ای رژیم ایران؛ مذاکره با غرب، نتایج و عواقب)


«اپوزسیون» و نقش آن در تشکیل و تداوم حکومت اسلامی ایران (1)
«مرجع تقلید»؛ نماد «از خودبیگانگی»


اوراسیا؛امپراطوری روسیه و حکومت اسلامی ایران
گفتگو با »سیروس بهنام»


انتقاد به «خود» مان نیز!؟
گفتگو با کریم قصیم


به گفته ها و نوشته ها شک کنیم!


استبداد سیاسی؛ فرهنگ استبدادی، انسان استبدادزده
(مستبد و دیکتاتور چگونه ساخته می شود)

گفتگو با ناصر مهاجر


کشتار زندانیان سیاسی در سال 67؛ جنایت علیه بشریت
(در حاشیه کمپین «قتل عام 1988»)

گفتگو با رضا بنائی


رأی «مردم»، ارادۀ «آقا» و نگاه «ما»
(در حاشیه «انتخابات» ریاست جمهوری در ایران)


جبهه واحد «چپ جهانی» و اسلامگرایان ارتجاعی
گفتگو با مازیار رازی


«تعهد» یا «تخصص»؟
در حاشیه همایش دو روزه لندن

گفتگو با حسن زادگان


انقلاب 1357؛ استقرار حاکمیت مذهبی، نقش نیروهای سیاسی
گفتگو با بهروز پرتو


بحران هویت
گفتگو با تقی روزبه


چرا «تاریخ» در ایران به اشکال تراژیک تکرار می شود؟
گفتگو با کوروش عرفانی


موقعیت چپ ایران در خارج کشور (2)
گفتگو با عباس (رضا) منصوران


موقعیت «چپ» در ایران و در خارج کشور(1)
گفتگو با عباس (رضا) منصوران


انشعاب و جدایی؛ واقعیتی اجتناب ناپذیر یا عارضه ای فرهنگی
گفتگو با فاتح شیخ


بهارانه
با اظهارنظرهایی از حنیف حیدرنژاد، سعید افشار


مصاحبه های سایت »گفت و گو» و رسانه های ایرانی
و در حاشیه؛ گفتگو با سیامک ستوده


بن بست«تلاش های ایرانیان» برای اتحاد؟!
(در حاشیه نشست پراگ)

گفتگو با حسین باقرزاده


اتهام زنی؛ هم تاکتیک، هم استراتژی
(در حاشیه ایران تریبونال)

گفتگو با یاسمین میظر


ایران تریبونال؛ دادگاه دوم
گفتگو با ایرج مصداقی


لیبی، سوریه... ایران (2)
گفتگو با مصطفی صابر


لیبی، سوریه... ایران؟
گفتگو با سیاوش دانشور


مقوله «نقد» در جامعه تبعیدی ایرانی
گفتگو با مسعود افتخاری


در حاشیه نشست پنج روزه
(آرزو می کنم، ای کاش برادرهایم برمی گشتند)

گفتگو با رویا رضائی جهرمی


ایران تریبونال؛ امیدها و ابهام ها
گفتگو با اردوان زیبرم


رسانه های همگانی ایرانی در خارج کشور
گفتگو با رضا مرزبان


مستند کردن؛ برّنده ترین سلاح
گفتگو با ناصر مهاجر


کارگران ایران و حکومت اسلامی
گفتگو با مهدی کوهستانی


سه زن
گفتگو با سه پناهندهٔ زن ایرانی


بهارانه؛ تأملی بر «بحران رابطه» در جامعه تبعیدی ایرانی
گفتگو با مسعود افتخاری


صرّاف های غیرمجاز ایرانی در بریتانیا


اتحاد و همکاری؛ ‌چگونه و با کدام نیروها؟
گفتگو با تقی روزبه


پوشه های خاک خورده(۵)
مافیای سیگار و تنباکو


پوشه‌ های خاک خورده (۴)
دروغ، توهم؛ بلای جان جامعه ایرانی


«چپ ضد امپریالیسم» ایرانی
گفت‌وگو با مسعود نقره‌کار


حمله نظامی به ایران؛ توهم یا واقعیت
گفتگو با حسین باقرزاده


پوشه های خاک خورده(۳)
تلّی از خاکستر- بیلان عملکرد فعالان سیاسی و اجتماعی


پوشه های خاک خورده (۲)
پخش مواد مخدر در بریتانیا- ردّ پای رژیم ایران


پوشه های خاک خورده (۱)
کالای تن- ویزای سفر به ایران


... لیبی، سوریه، ایران؟
گفتگو با فاتح شیخ


هولیگان های وطنی؛ خوان مخوف


زندان بود؛ جهنم بود بخدا / ازدواج برای گرفتن اقامت
گفتگو با «الهه»


فکت، اطلاع رسانی، شفاف سازی... (بخش دوم)
گفتکو با کوروش عرفانی


فکت، اطلاع رسانی، شفاف سازی؛ غلبه بر استبداد (بخش اول)
گفتگو با کوروش عرفانی


حکومت استبدادی، انسان جامعه استبدادی
گفتگو با کوروش عرفانی


چرا حکومت اسلامی در ایران(۳)
گفتگو با «زهره» و «آتوسا»


چرا حکومت اسلامی در ایران (۲)
گفتگو با مهدی فتاپور


چرا حکومت اسلامی در ایران؟
گفتگو با علی دروازه غاری


رخنه، نفوذ، جاسوسی (۲)
گفتگو با محمود خادمی


رخنه، نفوذ، جاسوسی
گفتگو با حیدر جهانگیری


چه نباید کرد... چه نباید می کردیم
گفت و گو با ایوب رحمانی


پناهجویان و پناهندگان ایرانی(بخش آخر)
گفتگو با محمد هُشی(وکیل امور پناهندگی)


پناهجویان و پناهندگان ایرانی (۲)
سه گفتگوی کوتاه شده


پناهجویان و پناهندگان ایرانی(۱)
گفت و گو با سعید آرمان


حقوق بشر
گفتگو با احمد باطبی


سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟
گفت‌وگو با کوروش عرفانی


سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟
گفتگو با عباس (رضا) منصوران


سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟
«پنج گفتگوی کوتاه شده»


سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟
گفتگو با رحمان حسین زاده


سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟
گفتگو با اسماعیل نوری علا


ما و دوگانگی‌های رفتاری‌مان
گفتگو با مسعود افتخاری


ترور، بمبگذاری، عملیات انتحاری
گفتگو با کوروش عرفانی


اغتشاش رسانه‌ای
گفتگو با ناصر کاخساز


کاسه ها زیر نیم کاسه است
گفتگو با م . ایل بیگی


حکومت اسلامی، امپریالیسم، چپ جهانی و مارکسیستها
گفتگو با حسن حسام


چپ سرنگونی طلب و مقوله آزادی بی قید و شرط بیان
گفتگو با شهاب برهان


تحرکات عوامل رژیم اسلامی در خارج (۳)
انتشار چهار گفتگوی کوتاه


تحرکات عوامل اطلاعاتی رژیم اسلامی در خارج (۲)
تجربه هایی از: رضا منصوران، حیدر جهانگیری، رضا درویش


تحرکات عوامل اطلاعاتی رژیم اسلامی در خارج کشور
گفتگو با حمید نوذری


عملیات انتحاری
گفتگو با کوروش طاهری


هوشیار باشیم؛ مرداد و شهریور ماه نزدیک است(۲)
گفتگو با مینا انتظاری


حکایت «ما» و جنبش های اجتماعی
گفتگو با تنی چند از فعالان «جنبش سبز» در انگلستان


سیاستمداران خطاکار، فرصت طلب، فاسد
گفتگو با مسعود افتخاری


هوشیار باشیم؛ مرداد و شهریور ماه نزدیک است!
گفتگو با بابک یزدی


مشتی که نمونه خروار است
گفتگو با«پروانه» (از همسران جانباخته)


کارگر؛ طبقه کارگر و خیزشهای اخیر در ایران
گفتگو با ایوب رحمانی


تریبیونال بین المللی
گفتگو با لیلا قلعه بانی


سرکوب شان کنید!
گفتگو با حمید تقوایی


ما گوش شنوا نداشتیم
گفتگو با الهه پناهی


خودکشی ...
گفتگو با علی فرمانده


تو مثل«ما» مباش!
گفتگو با کوروش عرفانی


«تحلیل» تان چیست؟!
گفتگو با ایرج مصداقی


شما را چه می‌شود؟
گفتگو با فرهنگ قاسمی


چه چیزی را نمی دانستیم؟
با اظهار نظرهایی از: مهدی اصلانی، علی فرمانده، بیژن نیابتی، ی صفایی


۲۲ بهمن و پاره ای حرفهای دیگر
گفتگو با البرز فتحی


بیست و دوم بهمن امسال
گفتگو با محمد امینی


تروریست؟!
گفتگو با کوروش مدرسی


چرا«جمهوری» اسلامی سی سال در قدرت است(۴)
گفتگو با مسعود نقره کار


باید دید و فراموش نکرد!
گفتگو با «شهلا»


چرا«جمهوری» اسلامی سی سال در قدرت است (۳)
گفتگو با رضا منصوران


چرا«جمهوری» اسلامی سی سال در قدرت است؟(۲)
گفتگو با علی اشرافی


چرا«جمهوری» اسلامی ایران سی سال در قدرت است؟
گفتگو با رامین کامران


سایه های همراه (به بهانه انتشار سایه های همراه)
گفتگو با حسن فخّاری


آغاز شکنجه در زندانهای رژیم اسلامی
گفتگو با حمید اشتری و ایرج مصداقی


گردهمایی هانوفر
گفتگو با مژده ارسی


گپ و گفت دو همکار
گفتگو با سعید افشار (رادیو همبستگی)


«سخنرانی» نکن... با من حرف بزن
گفتگو با شهاب شکوهی


«انتخابات»، مردم...(۷)
(حلقه مفقوده)

گفتگو با «سودابه» و«حسن زنده دل»


«انتخابات»، مردم...(۶)
(فاز سوم کودتا، اعتراف گیری)

گفتگو با سودابه اردوان


«انتخابات»، مردم...(۵)
گفتگو با تقی روزبه


«انتخابات»، مردم...(۴)
گفتگو با رضا سمیعی(حرکت سبزها)


«انتخابات»، مردم...(۳)
گفتگو با سیاوش عبقری


«انتخابات»، مردم...(۲)
گفتگو با حسین باقرزاده


«انتخابات»، مردم...؟!
گفتگو با فاتح شیخ
و نظرخواهی از زنان پناهجوی ایرانی


پناهجویان موج سوم
گفتگو با علی شیرازی (مدیر داخلی کانون ایرانیان لندن)


رسانه
به همراه اظهارنظر رسانه های«انتگراسیون»، «پژواک ایران»، «سینمای آزاد»، «ایران تریبون»، «شورای کار»


گردهمایی هانوفر...
گفتگو با محمود خلیلی


سی سال گذشت
گفت‌وگو با یاسمین میظر


مسیح پاسخ همه چیز را داده!
گفت‌وگو با«مریم»


«کانون روزنامه‌نگاران و نویسندگان برای آزادی»
گفت‌و گو با بهروز سورن


تخریب مزار جانباختگان...حکایت«ما»و دیگران
گفت‌وگو با ناصر مهاجر


همسران جان‌باختگان...
گفت‌وگو با گلرخ جهانگیری


من کماکان«گفت‌وگو» می‌کنم!
(و کانون ۶۷ را زیر نظر دارم)


مراسم لندن، موج سوم گردهمایی‌ها
گفت‌وگو با منیره برادران


سرنوشت نیروهای سازمان مجاهدین خلق در عراق
گفتگو با بیژن نیابتی


اگر می‌ماندم، قصاص می‌شدم
گفتگو با زنی آواره


صدای من هم شکست
گفتگو با «مهناز»؛ از زندانیان واحد مسکونی


بازخوانی و دادخواهی؛ امید یا آرزو
گفتگو با شکوفه‌ منتظری


«مادران خاوران» گزینه‌ای سیاسی یا انتخابی حقوق بشری
گفتگو با ناصر مهاجر


«شب از ستارگان روشن است»
گفتگو با شهرزاد اَرشدی و مهرداد


به بهانۀ قمر...
گفتگو با گیسو شاکری


دوزخ روی زمین
گفتگو با ایرج مصداقی


گریز در آینه‌های تاریک
گپی دوستانه با مجید خوشدل


سردبیری، سانسور، سرطان... و حرفهای دیگر
گفتگو با ستار لقایی


بهارانه
پرسش‌هایی «خود»مانی با پروانه سلطانی و بهرام رحمانی


«فتانت»، فتنه‌ای سی و چند ساله (3)
گفتگو با حسن فخاری


«فتانت»، فتنه‌ای سی و چند ساله (2)
من همان امیر حسین فتانت «دوست» کرامت دانشیان هستم!
گفتگو با ناصر زراعتی


ایرانیان لندن، پشتیبان دانشجویان دربند
با اظهار نظرهایی از: جمال کمانگر، علی دماوندی، حسن زنده دل یدالله خسروشاهی، ایوب رحمانی


«فتانت»، فتنه‌ای سی و چند ساله
گفتگو با رضا (عباس) منصوران


کدام «دستها از مردم ایران کوتاه»؟
گفتگو با تراب ثالث


میکونوس
گفتگو با جمشید گلمکانی
(تهیه کننده و کارگردان فیلم)*


«انتخابات آزاد، سالم و عادلانه» در ایران اسلامی!؟
گفتگو با بیژن مهر (جبهه‌ی ملّی ایران ـ امریکا)


چه خبر از کردستان؟
گفتگو با رحمت فاتحی


جنده، جاکش... ج. اسلامی
گفتگویی که نباید منتشر شود


حمله نظامی به ایران؛ توهم یا واقعیّت
گفتگو با محمد پروین


گردهمایی کلن: تکرار گذشته یا گامی به سوی آینده
گفتگو با مژده ارسی


عراق ویران
گفتگو با یاسمین میظر


شبکه‌های رژیم اسلامی در خارج از کشور
گفتگو با حسن داعی


نهادهای پناهند گی ایرانی و مقوله‌ی تبعید
گفتگو با مدیران داخلی جامعه‌ی ایرانیان لندن
و
کانون ایرانیان لندن


به بهانه‌ی تحصن لندن
گفتگو با حسن جداری و خانم ملک


به استقبال گردهمایی زندانیان سیاسی در شهر کلن
گفتگو با «مرجان افتخاری»


سنگ را باید تجربه کرد!
گفتگو با «نسیم»


پشیمان نیستید؟
گفتگو با سعید آرمان «حزب حکمتیست»


هنوز هم با یک لبخند دلم می‌رود!
گپی با اسماعیل خویی


چپ ضد امپریالیست، چپ کارگری... تحلیل یا شعار
گفتگو با بهرام رحمانی


زنان، جوانان، کارگران و جایگاه اندیشمندان ایرانی
گفتگو با «خانمی جوان»


گردهمایی سراسری کشتار زندانیان سیاسی
گفتگو با «همایون ایوانی»


روز زن را بهت تبریک می‌گم!
گفت‌وگو با «مژده»


دو کارزار در یک سال
گفت‌وگو با آذر درخشان


آخیش . . . راحت شدم!
گفتگو با «مهدی اصلانی»


غریبه‌ای به نام کتاب
گفتگو با «رضا منصوران»


زندان عادل‌آباد؛ تاولی چرکین، کتابی ناگشوده...
گفتگو با «عادل‌آباد»


این بار خودش آمده بود!
گفتگو با پروانه‌ی سلطانی


چهره بنمای!
با اظهار نظرهایی از: احمد موسوی، مهدی اصلانی، مینو همیلی و...
و گفتگو با ایرج مصداقی


شب به خیر رفیق!
گفتگو با رضا غفاری


رسانه‌های ایرانی
گفتگو با همکاران رادیو برابری و هبستگی، رادیو رسا
و سایت‌های دیدگاه و گزارشگران


مراسم بزرگداشت زندانیان سیاسی (در سال جاری)
«گفتگو با میهن روستا»


همسایگان تنهای ما
«گفتگو با مهرداد درویش‌پور»


پس از بی‌هوشی، چهل و هشت ساعت به او تجاوز می‌کنند!


شما یک اصل دموکراتیک بیاورید که آدم مجبور باشد به همه‌ی سؤالها جواب دهد
«در حاشیه‌ی جلسه‌ی سخنرانی اکبر گنجی در لندن»


فراموش کرده‌ایم...
«گفتگو با شهرنوش پارسی پور»


زندانی سیاسی «آزاد» باید گردد!
گفتگو با محمود خلیلی «گفتگوهای زندان»


تواب
گفتگو با شهاب شکوهی «زندانی سیاسی دو نظام»


خارجی‌های مادر... راسیست
«گفتگو با رضا»


شعر زندان و پاره‌ای حرف‌های دیگر
«در گفتگو با ایرج مصداقی»


ازدواج به قصد گرفتن اقامت
گفتگو با «شبنم»


کارزار «زنان»... کار زار «مردان»؟!
«گفتگو با آذر درخشان»


اوضاع بهتر می‌شود؟
«گفتگو با کوروش عرفانی»


اتم و دیدگاه‌های مردم


اخلاق سیاسی


چهارپازل، سه بازیگر، دو دیدگاه، یک حرکت اشتباه، کیش... مات
«گفتگو با محمدرضا شالگونی»


کارزار چهار روزۀ زنان
گفتگو با یاسمین میظر


مرغ سحر ناله سر کن
«گفتگو با سحر»


اسکوات*، مستی، شعر، نشئگی... و دیگر هیچ!
«گفتگو با نسیم»


درختی که به خاطر می‌آورد
گفتگو با مسعود رئوف ـ سینماگر ایرانی


شاکیان تاریخ چه می‌گویند؟
پای درد دل فرزندان اعدامی


روایتی از زندان و پرسش‌های جوانان
«در گفتگو با احمد موسوی»


جمهوری مشروطه؟ !
در حاشیۀ نشست برلین «گفتگو با حسین باقرزاده»


مروری بر روایت‌های زندان
در گفتگو با ناصر مهاجر


اعتیاد و دریچه دوربین - گفتگو با مریم اشرافی


انشعاب، جدایی و ...
در گفتگو با محمد فتاحی (حکمتیست)


چه شد ... چرا این‌چنین شد؟
در گفتگو با محمدرضا شالگونی، پیرامون «انتخابات» اخیر ایران


«انتخابات» ایران، مردم و نیروهای سیاسی


گفتگو با یدالله خسروشاهی


روایتی از مرگ زهرا کاظمی


گفتگو با جوانی تنها


گفتگو با گیسو شاکری


گفتگو با لیلا قرایی


گفتگو با شادی


گفتگو با ایرج مصداقی، نویسنده‌ی کتاب «نه زیستن نه مرگ»


گفتگو با جوانان


نتیجه‌ی نظرخواهی از مردم و نیروهای سیاسی در مورد حمله‌ی نظامی امریکا به ایران


گفتگو با مهرداد درویش پور


گفتگو با نیلوفر بیضایی، نویسنده و کارگردان تأتر


سلاح اتمی ... حمله‌ی نظامی ... و دیگر هیچ!
گفتگو با محمد رضا شالگونی و یاسمین میظر


اين‌بار برای مردم ايران چه آشی پخته‌ايد؟
گفتگو با مهرداد خوانساری «سازمان مشروطه‌خواهان ايران (خط مقدم)»


به استقبال کتاب «نه‌ زیستن نه مرگ»


«بازگشت» بی بازگشت؟
مروری بر موضوع بازگشت پناهندگان سیاسی به ایران


پرسه‌ای در کوچه‌های تبعید


 
 

بازچاپ مطالب سایت «گفت‌وگو» با ذکر منبع آزاد است.   /  [www.goftogoo.net] [Contact:goftogoo.info@gmail.com] [© GoftoGoo Dot Net 2005]